محل تبلیغات شما

اوایل که با علیرضا آشنا شده بودم و به فکر ازدواج با هم بودیم راجع به مسایل مختلفی باهم صحبت می کردیم. از جمله اینکه علیرضا بخواد برگرده تبریز و پیش خانوادش زندگی کنه و نظر علیرضا این بود که زندگی و کار علیرضا تهران هست و برنمیگرده تبریز مگر برای دیدن خانوادش اونم در حد چند روز. منم که کلا با تبریز رفتن و زندگی تو اون شهر مخالف بودم.

 

هفته پیش بود که علیرضا سرما خورد اونم خیلی شدید. جوری که دکتر به من گفت برو خونه مادرت و همسرت هم بره خونه مادرش. ازونجاییکه علیرضا خانوادش اینجا نبودن و میدونستم خودشم نمیتونه بخاطر کاراش بره تبریز، خونه مامانم نرفتم و خودم ازش پرستاری کردم تا بهتر شد.

مادر شوهرم وقتی فهمید علیرضا مریض شده روزی سه یا چهار بار به موبایلش زنگ میزد و حالشو میپرسید درحالیکه از وقتی من باردار شدم یکی دوبار بیشتر به من زنگ نزده اونم با اکراه.

اون روزایی که علیرضا مریض بود و مادرش بهش زنگ میزد به بار به علیرضا تذکر دادم که مادرت وقتی تو مریضی به تو زنگ میزنه و حالتو میپرسه ولی از وقتی من باردار شدم به من زنگ نزده، پس نباید انتظار داشته باشه وقتی پسرمون به دنیا اومد هر دقیقه خونه من باشه یا من پاشم برم اونجا

اونروز خیلی بحث کردیم و علیرضا بازم از مادر و خواهرش دفاع کرد ولی احساس کردم ته دلش به حرف منم فکر میکنه.

سه شنبه این هفته بود که منم بعد از علیرضا سرما خوردم. اونم چه سرماخوردگیه. حتی دارو هم نمیتونم بخورم و فقط باید با شلغم و لیمو شیرین و سوپ و آش خوب بشم.

یه روز قبل از سرما خوردن من، غرورمو گذاشتم زیر پام و به خواهر شوهرم زنگ زدم ولی جواب نداد. (به خاطر اسباب کشی به خونه جدید که ماجرا داره و بهتون میگم)

فردای اون روز یعنی سه شنبه که من مریض شده بودم و خونه مامانم خوابیده بودم خواهر شوهرم به موبایلم زنگ زد و از صدام فهمید که مریض شدم . شب ساعت 8 بود که دیدم جاریم زنگ زد و گفت فهمیده من مریضم و خواسته حالمو بپرسه. ازش تشکر کردم و قطع کردم.

از سه شنبه تا حالا مادر شوهرم زنگ نزذه حال منو بپرسه و مطمئنم که خبردار شده که من مریض شدم و من این موضوع رو بازم دیشب با علیرضا مطرح کردم. بازم از مادرش حمایت کرد و یه حرفایی زد که منو واقعا شوکه کرد. 

به من گفت من چند وقت دیگه میخوام کارامو جمع کنم و برم تبریز پیش مادرم زندگی کنم، اون موقع باید تورو طلاق بدم یا باید جدا زندگی کنیم؟؟؟؟ سرم داشت سوت میکشید. اونجا بود که فهمیدم همچینم پشتم به علیرضا نمیتونه گرم باشه و هر لحظه امکان داره منو تنها بذاره. واقعا گیج شدم

++ ذوستای مجردم اگر روزی خواستید ازدواج کنید به هیچ وجه با آدمی که واسه شهری دیگه هست ازدواج نکنید چون فرهنگ دیگه ای دارن و اذیت میشید.

سرماخوردگی خر است

علیرضا ,زنگ ,خونه ,شدم ,زندگی ,مریض ,بود که ,به من ,سه شنبه ,وقتی من ,من باردار

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گردشگری در دسترس